عاشقم... عاشق آن « میم » که می آید آخر عزیز و مرا می کند مال تو !!
خدایا! لطفا فردا صبح ار روی آن یکی دندهات بیدار شو ما به خوشبختی نیاز داریم ....تو به کمی تنوع..
|
|
داستان از این قرار است که یک روز جناب کافکا ، در حال قدم زدن در پارک ، چشمش به دختربچهای می افتد که داشت گریه می کرد. کافکا جلو میرود و علت گریه ی دخترک را جویا می شود... دخترک همانطور که گریه می کرد پاسخ میدهد : عروسکم گم شده ! کافکا با حالتی کلافه پاسخ میدهد : امان از این حواس پرت! گم نشده ! رفته مسافرت !!! دخترک دست از گریه میکشد و بهت زده میپرسد : از کجا میدونی؟ کافکا هم می گوید : برات نامه نوشته و اون نامه پیش منه ! دخترک ذوق زده از او می پرسد که آیا آن نامه را همراه خودش دارد یا نه که کافکا میگوید : نه . تو خونهست. فردا همینجا باش تا برات بیارمش ... کافکا سریعاً به خانهاش بازمیگردد و مشغول نوشتنِ نامه میشود و چنان با دقت که انگار در حال نوشتن کتابی مهم است ! و این نامه نویسی از زبان عروسک را به مدت سه هفته هر روز ادامه میدهد ؛ و دخترک در تمام این مدت فکر میکرده آن نامه ها به راستی نوشته عروسکش هستند... و در نهایت کافکا داستان نامهها را با این بهانه عروسک که «دارم عروسی می کنم» به پایان میرساند... * این؛ داستان همین کتاب “کافکا و عروسک مسافر” است. اینکه مردی مانند فرانتس کافکا سه هفته از روزهای سخت عمرش را صرف شاد کردن دل کودکی کند و نامهها را – به گفتهی همسرش دورا – با دقتی حتی بیشتر از کتابها و داستانهایش بنویسد؛ واقعا تأثیرگذار است... او واقعا باورش شده بود. اما باورپذیری بزرگترین دروغ هم بستگی به صداقتی دارد که به آن بیان میشود. -امّا چرا عروسکم برای شما نامه نوشته؟ این دوّمین سوال کلیدی بود و کافکا خود را برای پاسخ دادن به آن آماده کرده بود ، پس بی هیچ تردیدی گفت : چون من نامهرسان عروسکها هستم...! نظرات شما عزیزان:
سکوت ؛
عبادتی است بی رنج و زینتی است که نیازمند پیرایه نیست ... حصاری است بی دیوار و پوشاننده ی تمام عیبها ... |
قالب های نازترین جوک و اس ام اس زیباترین سایت ایرانی جدید ترین سایت عکس نازترین عکسهای ایرانی بهترین سرویس وبلاگ دهی وبلاگ دهی LoxBlog.Com |